نذر کردهام يک روزےکه خوشحالتر بودم
بيايم و بنويسم که:
زندگےرا بايد با لذت خورد
که ضربههاےروي سر را بايد آرام بوسيد
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .
يک روزي که خوشحالتر بودم
مےآيم و مےنويسم که
«اين نيز بگذرد»
مثل هميشه که همهچيز گذشته است و
آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است .
يک روزےکه خوشحالتر بودم
يک نقاشےاز پاييز مےگذارم ،
که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست
زندگےپاييز هم مےشود ،
رنگارنگ، از همهرنگ ، بخر و ببر !
يک روزےکه خوشحالتر بودم
نذرم را ادا مےکنم
تا روزهايےمثل حالا
که خستگےو ناتوانے
لاےدست و پايم پيچيده است
بخوانمشان و يادم بيايد که
هيچ بهار و پاييزےبےزمستان مزه نمےدهد
و هيچ آسياب آرامے بےطوفان .